همین الان دلم برایت پرکشید.دوست دارم کلمات را رها کنم و بپرم توی آغوشت.بگویم ک چقدر مستاصل شده ام.بگویم که روبروی تو از خودم بیزارم.بگویم که تا دهانم را باز کردم که بگویم آن کلمات قبلی را و یک لحظه درنگ.تو محرم کلماتی.گنا من را هرگز فاش نساخته ای.من را رسوا نکرده ایپس من هم چنین حقی را به خودم نمیدهم

 

نه حالا نمیخواهم که پری آن قصه باشم.دوست ندارم مدام ورد ها را تکرار کنم .دوست ندارم که بنویسم تا دیگران بخوانندم دوست ندارم بنویسم برای نوشتن دوست دارم تو مقصد تمامی افعالم باشیدیدن،نفس کشیدن،نوشتن و نگ آه کردن.

خواستم بگویم.خواستم بپرسم؟من را آیا رها کرده ای؟

محبوب منمن را با خودم تنها نگذار.من از خودم چیزی برای نوشتن ندارم.من تشنه بوده ام و دویده ام،گرسنه بوده ام و خوابیده ام!خوابم می آمده و به نظاره نشسته اممحبوب منمن جواب سوال هایم را نمیدانمبه هر پرسشی پاسخ اشتباه داده ام.مثل حالا که دلم برایت پر کشید و به جای نماز دارم با تو با کلمات صحبت میکنم.

من را با خودم تنها نگذار.

 

 

 

 

از جمله ی قبلی ام خجالت میکشم و پاکش میکنم نه تو هرگز.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Tracy روشنای آرامش معرفی بهترین برندهای لوازم آرایشی و بهداشتی Onetemplate بهترین بازی های پوکر آنلاین مطالب روانشناسي تــــرانُو Catherine دکوراسیون مغازه Matthew